- بد کردن
- بدرفتار کردن با او، ظلم کردن
معنی بد کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
استشمام
خشمگین نشستن، اخم کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
عبوس شدن پژمان و ترشرو بودن چهره در هم کشیدن
استشمام
نفخ، ورم و متورم شدن
عودت دادن، پس دادن
کوشش کردن سعی کردن: (خیلی جد کردم که رضایت خاطراو را فراهم کنم)
معین کردن
بوییدن، بو کشیدن، استشمام
بغض کردن، اخم کردن، رو ترش کردن
دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن
در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
گدایی کردن، شیر پشمین از برای گد کنند بومسیلم را لقب احمد کنند. (مثنوی)
((کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها
بالا بردن، افراختن
دمیدن باد در چیزی، پر باد شدن داخل چیزی، ورم کردن، فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق برنده نشدن ورق و باطل شدن آن
باز دادن، پس فرستادن، نپذیرفتن، کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن، گذرانیدن
Disprove, Rebuff, Refute, Reject, Repulse, Skip, Spurn
нюхать
опровергать , отвергать , отбрасывать , пропускать , презирать
riechen
widerlegen, abweisen, ablehnen, abwehren, überspringen, verschmähen
нюхати
спростовувати , відмовлятися , відкидати , відштовхувати , пропускати , зневажати
wąchać
obalać, odrzucać, pomijać, gardzić
反驳 , 拒绝 , 击退 , 跳过 , 蔑视